ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

سفر آبعلی و آب اسک

روز جمعه ٣٠/٤/٩١ ، روز قبل از ماه مبارک رمضان،تصمیم گرفتیم چون تا آخر ماه مبارک نمی تونیم خیلی کولوچه رو ببریم گردش ، بریم یه سفر یک روزه و یه آب و هوای خوب رو ذخیره کنیم و برگردیم . اول رفتیم آبعلی و اونجا نهار رو خوردیم و بعد هم رفتیم طرف آب اسک. وااااااااااااااااااای که چه هوایی بود. لذت بردیم. ارمیا که قصد خونه اومدن نداشت و با التماس سوار ماشین شد. عکس های آبعلی   این هم نماز جماعت بابایی و پسری بعد از نماز هم که ارمیا حسابی خستگیش در رفته بود،به طرف آب اسک حرکت کردیم. وقتی رسیدیم کولوچه عسلی مامان خواب بود و وقتی بیدار شد و خو...
31 تير 1391

پیشی بیا با هم بازی کنیم

یه روز وقتی ارمیا داشت توی پارک سرسره بازی می کرد چشمش به یه نی نی پیشـــــــی خورد و دیگه بازی رو فراموش کرد و بازی با پیشی کوچولو رو ترجیح داد. خلاصه مگه میومد بریم خونه. یه شلنگ آب اونجا بود که به پیشی اشاره می کرد که آب بخوره، نمی دونم چرا فکر کرده بود پیشی جون تشنه ست. پیشی هم انگار از بازی با کولوچه عسلی من بدش نیومد بود و همش میومد پیش ارمیا و اون رو تماشا می کرد. یه روز دیگه هم توی پارک لاله یه پیشی کوچولوی سفید دیدیم که از بس آدم ها رو دیده بود اصلا نمی ترسید و ارمیا هم همش پیشش نشسته بود و یا با توپش می زد تو سر اون بیچاره، به خیال خودش داشت باهاش توپ بازی می کرد. حیف که دوربین همراهم نبود تا از این صحنه عکس بگیرم. ...
26 تير 1391

آخ جون سرسره

ارمیا هم مثل بچه های دیگه به پارک و سرسره خیلی علاقمند شده و وقتی از توی ماشین یه پارک می بینه شروع می کنه به نق و نق که می خواد بره اونجا. خلاصه عکس های این پست مربوط به یه روز آخ جون پارک ارمیاست.   توی ماشین قبل از رسیدن به پارک دیده بچه ها از روی خود سرسره میرن بالا اون هم دوست داشت این کار رو بکنه و فقط گاهی از پله ها می رفت ( موقع کار جدی زبونش ... ) راستی یه چیزی. نسیم جان مامان ملودی ناناز خاله، بهم گفته که چون ارمیا کولوچه عسلیه ، نی ...
21 تير 1391

باز هم اومدم

سلام. راستش باید بگم این روزها بدجور مریض بودم. باید بگم باز 10 روزی توی خونه استراحت مطلق شدم و از جام تکون هم نخوردم. خوب دلی از عذا درآوردم . از بس استراحت کردم دیگه حالم داشت به هم می خورد. حالا برگشتم سر کار خوشحالم. البته مشکلم هنوز به طور کامل رفع نشده ولی خوب خدا رو شکر بهترم. می دونین چیه؟ باید بگم که خـــدا خواسته و ارمیا داره یه همبـــازی پیدا می کنه.شاید بگید وای چه خبره؟ می دونم ارمیا هنوز کوچیکه. خودمم هم تازه از شوک دراومدم اون هم با این همه مشکلاتی که برام پیش اومد و من هم آمادگیش رو نداشم. خیلی سخته. فقط توکل کردم به خدا. طفلی ارمیا هم کم اذیت نشد. چون نمی تونستم خوب بغلش کنم و همش باید نشسته توی ...
18 تير 1391

نیمه شعبان

یادمه وقتی ارمیا توی دلم بود، همسریه گلم نذر کرد که اگه خدا یه کولوچه سالم بهمون بده هر سال توی این شب عزیز شیرینی پخش کنه. پارسال که ارمیا کوچولو بود ولی امسال خودش با پای خودش رفت شیرینی فروشی تا برای مـــــیلاد مهـــــــــدی (ع) عزیزمون شیرینی بخره. شیرینی فروشی اول که شیرینی هاش تموم شده بود. شیرینی فروشی دوم تونستیم شیرینی تازه و خوب پیدا کنیم و بگیریم. بعدش هم بردیم توی یکی از میدون ها تا نذرمون رو ادا کنیم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر . راستی توی این شب پراز شادی و نعمت، باز هم نذر کردیم که این یکی نـــی نـــی مون هم انشاءالله سالم به دنیا بیاد و سال بعد برای اون هم شیرینی پخش کنیم. و سالهای بعد ووروجک های مامان دست...
18 تير 1391

یه عالمه عکس

وقتی خواهر گلم و پرهامی اومده بودن تهران یه روز خوب رفتیم پارک میرزا کوچک خان که این عکس ها مربوط به اون روزه که تا حالا فرصت نکرده بودم از توی دوربین انتقال بدم به کامپیوتر. من و مامانی و خواهری نشستیم و گپ زدیم و بابایی هم با بچه ها رفت گردش لابد ارمیا می گه از اون طرف بریم بابایی گفته بود دست بزنیم و راه بریم. پرهام انجام می داد و این ارمیا کولوچه از فرصت استفاده می کرد و عکس جهت می رفت و دلش می خواست بیشتر بچرخه و بابایی بیچاره 20 دفعه رفت دنبالش و ... اینجا هم باز داشت فرار می کرد و پرهام داره میگه مامان ارمیا نمیاد با پای خودش میومدو بعد یک دفعه به قول پرهام ، ارمی...
13 تير 1391

این روزهای کولوچه مامان

خوب باید بگم که کولوچه من خوب آقا شده برای خودش. چند وقتی بود که از پیشرفت هاش ننوشته بودم. باید بگم که ماشالله خوب بلاچه شده و البته شیطونک بامزه. فهمیده اگه چیزی بشکنه ممکنه اوخ بشه بنابراین وقتی از روی کنجکاوی یکی از شیشه های توی کابینت رو برمی داره و البته نمی خواد که بشکنه ولی شیطونه گولش می زنه و از دستش میفته و بعد تترق. خودش پا میگذاره به فرار تا آسیب نبینه و از محل جرم دور می شه.بعد هم خودش رو لوس می کنه و میاد بغلم و سرش رو می چسبونه به صورتم و مثلا بوسم می کنه تا مبادا بلند باهاش حرف بزنم. تازه می دونه کار بدی بوده و یاد گرفته  سرش رو تکون می ده و لبش رو گاز می گیره و می زنه روی دستش یعن...
12 تير 1391
1